عادت

ساخت وبلاگ
برایت بگویم آخرش چه میشود...

 

مثل همه ی رابطه های عاطفی من و تو هم قید همدیگر را میزنیم بعد یک

کم، شاید هم کمی بیشتر از یک کم غصه میخوریم و بعد کم کم همه چیز

یادمان می رود...

همه چیز که نه،ولی خیلی چیزها یادمان می رود، بعدش لابد طبق نظر

خانواده و همانطور که در کتابهای علوم اجتماعی اول دبیرستانمان خوانده

بودیم تصمیم میگیریم به جای ازدواج عاشقانه یک ازدواج معقول و منطقی

داشته باشیم و بگوییم  " گور بابای عشق " و با کسی که وضع مالی و

خانوادگی و تحصیلی اش بهتر است ازدواج کنیم

بعدش به آن زندگی مان هم عادت میکنیم

من برای شوهرم آرایش میکنم، قرمه سبزی میپزم، جریان معصومه خانم

این ها را برایش تعریف میکنم و غش غش میخندم

و تو برای زنت گل میخری، او را میبری رستوران هندی و پشت سر

همکارت حرف میزنی و غش غش میخندی

بعد ترش هم لابد بچه دار میشویم

بعد هی قربان صدقه ی بچه هایمان میرویم

من پسرم را میگذارم استخر و کلاس کامپیوتر

بعد وقتی میروم دنبالش با مامان دوستش که لابد اسمش رامبد است

دوست میشوم و بعد با هم رفت و آمد خانوادگی پیدا میکنیم و بهمان

خوش میگذرد و اصلا هم یاد تو نمی افتم

تو هم حتما دخترت را میگذاری کلاس ژیمیناستیک و زبان بعد زنت تاکید

میکنی که هر روز برود دنبال بچه و بعد هی برای دخترت از این پیرهن های

چین دار رنگی میخری و عین خیالت هم نیست که من اصلا وجود دارم یا

نه

میبینی ... ؟ ما به همین سادگی به همه چیز عادت میکنیم

بعد بچه هایمان بزرگتر میشوند

پسرم روز تولدش از رامبد یک شال گردن هدیه میگیرد که رنگش سبز

است و بعد من یکهو یک بمب توی سرم منفجر میشود

یادم می آید که یک شال گردن سبز برایت بافتم و فکر میکنم الان آن شال

گردن را چه کردی

و ما چقدر خاطره ی خصوصی داشتیم با همان شال گردن

بعد از آن روزها یکی پیدا میشود که آهنگ ابی را بازخوانی کند  " قبله

یعنی حلقه ی چشم مستت ضریح اونه که دست بزنم به دستت .... "

و ما مینشینیم پای تلویزیون و با یک غصه پنهانی نگاه میکنیم و عادت

میکنیم به شنیدن این آهنگ

بعد شاید پسر من برود توی وبلاگش بنوسید " فکر کنم مامان روزی

معشوقه ی پسری بوده که آهنگ ابی را برایش میخوانده "

شاید هم دختر تو برود توی وبلاگش بنویسد " بابا حتما در جوانی اش

دختری را دوست داشته که شبیه دختر توی کلیپ بازخوانی شده ابی است "

ما به آن زندگی لعنتی هم عادت میکنیم

بدترین جایش این است که بچه ی ما بچه ی من و تو همان که قرار بود اگر

پسر باشد اسمش را ارمیا بگذاریم هیچ وقت به دنیا نیامد

و اینکه تو توی آن زندگی لعنتی ات هیچ کار بزرگی نکردی که برای ارمیا

تعریف کنی ...

اگر ارمیا به دنیا می آمد خوشبخت ترین پسر دنیا میشد هر شب برایش

عاشقانه هایمان را میگفتم با عشق بزرگ میشد

ولی حیف ارمیایی نیست و عاشقانه های منو تو پوسیده

دیدی عادت میکنم شاید نوع عادتش فرق داشته باشد ولی عادت میکنیم

نگران نباش ...!!!

یوهوووو...
ما را در سایت یوهوووو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kolbeeshgh96 بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 19:11