حماقت کردم

ساخت وبلاگ
خیلی دلم براش تنگ شده بود

دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم برا همینم زنگ زدم بهش بعد از اییییییین همه مدت گریه کردم و گفتم از حال بدم

ولی اون خندید و گفت میگذره گفت دیگه بهش زنگ نزنم چون الان کسی تو زندگیشه به همین راحتی

ولی باور نکردم گفتم بزاره برا اخرین بار ببینمش و وقتی رفتم پیشش

با عشق جدیدش اومد نشست رو به روم گفت پریسا نزاحم زندگیم نشو

من با تو خیلی سختی کشیدم ولی الان حالم خوبه الان که نیستی دارم زندگی میکنم دوباره

دختره هم فقط نگام میکرد حرفی نزد

منم مث احمقا بهش گفتم برا اخرین بار دوستت دارم ولی ازت نمیگذرم

چوب خدا صدا نداره مجتبی تقاصشم تو نمیدی یه روز یکی با اسم عشق به تن دخترت دست میزنه و کمرت میشکنه

یه روز بدجوری اشکای دخترت نابودت میکنه

پاشدم و با حال داغون از کافه اومدم بیرون کاش نمیفرتم کاش...

نوشتم که یادم نره از کجا به کجا رسیدم

نوشتم شاید یکی خوند و فهمید ته عشق و عاشقی همینه ادما فقط اولش خوبن

فقط اولش عاشقن و مهربونن

پاش برسه جوری خوردت میکنن که دیگه هیچ وقت اون ادم سابق نشی

نوشتم که یادم نره هیچ وقت دیگه عاشق نشم

 

یوهوووو...
ما را در سایت یوهوووو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kolbeeshgh96 بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت: 14:37